جناب وی جناب وی
  • صفحه اصلی
  • آداب زیستن
    • آداب زیست ایرانی
    • آداب محیط کار
    • آداب معاشرت
    • آداب گفتگو
    • آداب رابطه
  • آداب رویش
    • رشد فردی
    • رشد جمعی
  • بینش سیاسی
    • سیاست خارجی
    • سیاست داخلی
  • مکتوبات
  • سایر محتوا
    • معضلات فکری
توییتر
اینستاگرام
تلگرام
جناب وی جناب وی
  • صفحه اصلی
  • آداب زیستن
    • آداب زیست ایرانی
    • آداب محیط کار
    • آداب معاشرت
    • آداب گفتگو
    • آداب رابطه
  • آداب رویش
    • رشد فردی
    • رشد جمعی
  • بینش سیاسی
    • سیاست خارجی
    • سیاست داخلی
  • مکتوبات
  • سایر محتوا
    • معضلات فکری
  • مکتوبات

اتاقی با نمای خیابان

  • 5 دی 1400
  • 2 minute read
اتاقی با نمای خیابان

مجموعه نوشته‌هایی که هیچ هدفی را دنبال نکرده و درباره چیزی نیستند. تنها تمریناتی‌اند برای نوشتن، با الهام از آنچه که خوانده‌ام.

یادداشت‌هایی فاقد مضمون 

آفتاب به نرمی می‌تابید و کم‌کم به این فکر کردم که سنگینی کوله پشتی در پیاده روی طولانی چقدر برایم بیش از پیش طاقت فرسا شده. گویی مدام مسیر در تلاش بود تا از آدرسی که گرفته بودم طولانی تر شود. تعداد بیش از انتظار ساختمان های درحال تعمیر توجه را جلب می‌کرد و شهر به آرامی پوست می‌انداخت.

در آن هوای خنک و بهاری که بویی از زمستان را در خود نداشت، در میان فاصله بین فروشگاه‌ها تا درختان، که پیاده‌رو در آن جای گرفته بود، پیش رفتم و عامدانه تلاش ‌کردم در آن گوشه از پیاده رو حرکت کنم که آفتاب بیشتری پوستم را لمس می‌کند، به استثنای پاره هایی از مسیر، که فروشنده‌ای درحال متر کردن موکت در کف پیاده‌رو بود، در آنجا موتوری پارک شده بود و یا توسط دیگر کسانی که مثل من از راه رفتن در آفتاب لذت می‌بردند، اشغال شده بود.
پَس ذهنم وضعیت را با آخرین باری که به اینجا آمده بودم مقایسه می‌کردم، که ظاهر همه چیز بهتر شده بود، اما نه آنقدر بهتر که بتوانم خودم را فریب بدهم با این خیال که واقعا شرایط هم به مانند ویترین مغازه‌ها، خوب است.
وقتی وارد هتل شدم غلظتی از بوی سیگار به مشامم رسید و جز تکه پلاستیکی که برای مقابله با بیماری به جلوی پیشخوان نصب کرده بودند، همه چیز همانی بود که آخرین بار آنجا بودم.
مسئول پیشخوان نشسته، پنجره باز و نور در سالن جاری بود. مرا ندید و مردد بودم که رشته افکارش را پاره کنم یا به آرامی چند لحظه صبر کنم تا متوجه حضورم شود و بعد که مرا دید سلام کنم.
اتاقی که تحویلم شد به خیابان پنجره‌اش باز بود و یعنی این تنها نمایی بود که می‌توانستم داشته باشم.

تخت خواب از دو بالش، تشک، ملحفه، پتو و یک پتوی اضافه تشکیل شده، سیم برق تلویزیون از دیوار آویزان و درکنار تخت‌خواب میز کوچک مربع شکلی جای گرفته بود و روی میز اسپری هایی برای خوش‌بو کردن هوا و ضدعفونی کردن محیط قرار داده بودند.

کفش‌هایم را در جاکفشی کنار در گذاشتم و بعد از احساس سبکی حاصل رهایی پاهایم از کفش، برروی تخت دراز کشیده و درد کمر ناشی از خستگی‌ام را ملامت کردم. عضلاتم آرام گرفته بودند که صدای در آمد و بعد از اینکه با لبخند مجددا سلام کردم، صدایی آراسته به لهجه‌، با زیبایی تمام جویای احساس رضایتم از اتاق شد و گرچه در ذهنم اتاق ارزانتر را به امکانات بیشتر ترجیح می‌دادم، اما تشکر کردم و با لبخند به او گفتم همه‌چیز همانطور است که باید باشد. سپس دست‌هایم را در جیبم گذاشته، به توضیحاتش درباره رستوران هتل، نحوه روشن‌کردن بخاری و ساعت تحویل یا تمدید اتاق گوش کردم و دوباره خودم را به تخت رساندم تا بخوابم.

0
Total
0
Shares
0
0
0
تگ‌ها
  • روزمره نویسی
  • یادداشت
Next Article
  • مکتوبات

وامی که هیچکس برایش توضیح نخواهد

  • 10 دی 1400
خواندن
ممکن است بپسندید
خواندن
  • 5 min
  • مکتوبات

خاله جان

خواندن
  • 3 min
  • مکتوبات

تفکر مستقل

خواندن
  • 4 min
  • مکتوبات

سومین هفته شهریور

ملکه الیزابت دوم
خواندن
  • 3 min
  • بینش سیاسی
  • سیاست خارجی
  • مکتوبات

یک رسم کلاسیک

خواندن
  • 3 min
  • مکتوبات

گله گوسفندان

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

عضویت در خبرنامه

©️ مستر وی دات‌کام
  • درباره وی
  • ارتباط با وی
  • چهارچوب حفظ حریم خصوصی
  • چهارچوب فعالیت‌ها
برای مقاصد غیرتجاری، کپی بدون ذکر منبع هم مجاز است.

Input your search keywords and press Enter.