نمیدانم شما هم به این پی بردهاید یا نه، اما گویا هرچه بیشتر کتاب خواندن را تمرین کنید، صحبت کردن با افرادی که این کار را انجام نمیدهند سخت تر میشود.
همه یک مرتبه این شعار ها به گوششان خورده که “فرد عالم و دانا کسی است که میتواند در عین حال که خردمند است با همه مردم دم خور شود.” یا اینکه “دانای واقعی کسی است که سخت ترین چیزها را به ساده ترین زبان بیان میکند که برای همه قابل فهم باشد!”
حتی اگر از این هم بگذریم که تنها راه برای انجام این کار، آوردن چند تا مثال من درآووردی برای رساندن مفهوم است. باز هم دیگر جنبههای این مساله سوراخ های بزرگ و نشتی های فراوانی دارد که نمیتوان از آنها چشم پوشی کرد.
تصور کنید شما ماهیانه دو تا چهار کتاب میخوانید. درواقع میشود بیست و چهار تا چهل کتاب در سال. آن هم کتاب های خوب.
کتاب هایی که درک انسان را از واقعیت گسترش میدهند، کتاب هایی که حقیقت یا چیزی نزدیک به آنرا نشانتان میدهند، کتاب هایی که به شما میآموزند که اگر شما به اندازه کافی در مورد چیزها اطلاعات داشته باشید همه آنها میتوانند برای شما جذابیت داشته باشند. کتاب هایی که به دانسته های قبلی شما به گفتهی دهه پنجاه و شصتیها “بیلاخ” نشان میدهند و تمام اطلاعات قبلیتان از موضوع را مثل پشم، باد هوا میکنند. منظور این دست از کتاب هاست.
آیا گمان میکنید اگر شما سالیانه انقدر از این دست کتابها بخوانید میتوانید با هرکسی سر موضوعات جدی بحث کنید؟
واقعا فکر میکنید که یک عالم خوب، کسی است که بتواند با یک انسان پلشت بنشیند و به او درس اندیشمند بودن بدهد؟ بعد آن وقت لابد هرچقدر هم این اسوهی نادانی ما مشنگ تر و خرفهم تر بود شخص عالم ما امتیاز بیشتری دریافت میکند، ها؟
اگر نظر من را بخواهید، گمان میکنم که این معیار سنجیدن علم عالمان، دارای پارامتر های غلطی است و همهاش از آنجا میآید که به این کلیشه های رایج، خوب فکر نشده. وگرنه آخر چرا باید یک شخص دانا چیزی برای گفتن به یک گوساله داشته باشد؟ هیچ به این فکر کردید؟ اصلا اگر او حرف میفهمید که نمیشد مثال بحثمان! فلذا حتما یک تجدید نظر اساسی در رابطه با این کلیشه ها داشته باشید تا مبادا یک اندیشمند واقعی را به جرم هم دهن نشدن با یک احمق، تقلبی قلمداد کنید.
تفاوت کتاب خواندن مستقل و تحصیلات آکادمیک
حتی به نظر میرسد که این اثر مطالعه مستقل و آزاد از آموزش سنتی هم اثربخش تر و مفید تر باشد. چون به هرحال شما ببینید، یک فرد که در سطح آکادمیک مشغول تحصیل است و به ارشد یا دکتری رسیده، احتمالا منابع محدود تری را در مقایسه با یک خواننده مشتاق مطالعه کرده، تازه آن هم اگر بخواهیم فرض بگیریم که آنها را خوانده باشد. که با این فرض محال، نود و نه و خردهای درصد از دانشجویان ایرانی حتی شامل آمار نمیشوند. و این در رابطه با فارغ التحصیلان هم صدق میکند. بسیاری از تحصیل کرده ها بعد از فارغالتخصیلی دیگر اصلا به فکر ارتقاع معلومات خود نیستند.
از این هم که بگذریم بیشتر دوره های آموزشی و محیط های آکادمیک حتی محتوایشان هم به روز نیست که بخواهد به درد کسی بخورد.
در مجموع اینکه تحصیل در محیط آکادمیک هم با وجود سیستم فشل، تنبلی محض اساتید و مدیران مایوس کننده، در صورت نبود عزم ماورایی، یا کوهی از اشتیاق در درون دانشجو، فرد محدود میشود به چند کتاب تالیف شده در سالیان پس از انقلاب، و تعدادی منابع کمکی که با خواندن آنها فرد به اندازهای یاد میگیرد که بتواند امتحانش را پاس کرده و به راحتی تمام معلومات کل ترم را به دست فراموشی بسپرد.
حتی در این میان راهکار هایی هم وجود دارد که شما بتوانید بدون خواندن درسی را پاس کنید. به یاد دارم که چند دانشجوی پیام نور میگفتند که اگر به صورت رندوم یک گزینه را بزنند، احتمال پاس شدنشان قطعیست. یا عمدتا در سیستم دانشگاهی، همیشه اساتیدی هستند که اگر در آزمون به همه تستهاشان گزینه 3 را بزنی، قطعا قبول خواهی شد. این راهکار ها در میان دانشجویان آن دانشکده، و بچههای آن رشته به صورت سینه به سینه نقل میشود و احتمالا سالهاست که پابرجا مانده اند.
اینها را گفتم تا بهتر درک کنید کسی که مشتاقانه مطالعه میکند چگونه میتواند در زمینه علم پخته از کسی باشد که همان علم را در محیط آکادمیک آموخته(البته، الزاما نه همیشه.)
چرا بحث با کسانی که کتاب نمیخوانند سخت شده؟
وقتی کتاب خوان باشید و با کسی پای صحبت بنشینید که ده-دوازده سال است اثر غیرداستانی خوبی در زمینه مورد بحث مطالعه نکرده است، مثل این میماند که یکی از آینده آمده باشد و دیگری از داخل فریزر یک یخچال. عمدتا این افراد به موضوعاتی اشاره میکنند که از هفتاد کیلومتری معلوم است مطالب کتاب های دبیرستان است. یا مثلا در مورد تئوری های علمیای صحبت میکنند که سالها پیش غلط بودنشان به اثبات رسیده. و به طور کلی از جهان گذشته صحبت میکنند نه آنچه که اکنون مشغول اتفاق افتادن است. به همین خاطر است که میگویم انگاری از توی فریزر بیرون آورده باشندشان.
درست مانند اینکه شما یک تحلیلگر سیآیای(CIA) باشید که روی پروندهای که در رسانه ها به آن پرداخته میشود درحال کار است، و به طور تصادفی در خیابان صحبت های فردی را بشنوید که مشغول مزخرف بافی درباره رخداد های پروندهتان است. یا اصلا، یک کارمند رده بالای ناسا را تصور کنید حین گوش دادن به صحبتهای دانشمند هموطن ایرانیاش که میگوید خورشید پشتش به ماست!
خلاصه یک همچین شرایطی دیگر. اوضاع قمر در عقربی آمیخته از پوزخند، احساس تاسف و ناامیدی از بحث شکل گرفته.
به جز اینکه عمدتا دادههای افراد بعلت طبقه بندی نبودن بینظم هستند و ساختار مشخصی ندارند، که گاها دادههایی هستند که در کتابخانه میتوان آنها را پیدا کرد اگر شما فقط کمی بخواهید در رابطه با آن موضوع بدانید.
بنابر این اگر شما یک کتاب خوان باشید که با مردم درمورد چیزهای شگرفی مثل آثار آلن دوباتن صحبت میکند، یا از کتابی که علی بندری در اپیزود آخر بیپلاس معرفی کرده، صحبت کنید، آنها یک دهم از صحبت هاتان را میفهمند. چون احتمالا از زمان ریاست جمهوری احمدینژاد به این طرف چیزی نخوانده اند.
و فرقی هم نمیکند که موضوع صحبت در کدام حوزه است. اگر بگویید که چین درحال فروپاشی است، پاسخ خواهید گرفت که؛ بله این اثر سیاست های هیتلر است. یا حتی اگر ماهواره هم هوا کنید، زیر پست های اینستاگرامتان خواهند نوشت؛ بخاطر همین عکس ها انقدر سر و صدا راه انداختید؟ اینها را که از اینترنت هم میشد دانلود کرد.
حیرت انگیز است. در پاسخ به این تحلیل های عمیق مطلقا نمیتوان هیچ جوابی داد. شما فقط باید اجازه دهید که فرد به درون سریال کمدی دنباله دار خود برگردد.
این بحث مطلقا برای تعریف از کتاب خوان ها نیست!
بسیار مهم است که به این مساله توجه داشته باشیم؛
به شما نمیگویم که کتاب خوان ها چقدر خوب هستند، بلکه حرفم این است که کتاب چقدر میتواند عالی باشد که کتاب خوان ها را انقدر خوب کرده.
من کاری به آن مساله که کتاب خوان ها چقدر خوب و باحالاند و از این چیزها ندارم. صرف کتاب خوان بودن آدم را از حماقت بیرون نمیکشد و شما حتما باید پیش نیاز هایی را هم داشته باشید. ورنه میشوید مثل این همهی آدمهایی که از کتاب خواندن فقط ژست گرفتن را بلدند. کتاب خواندن، بدون داشتن پیشفرض هایی در درک محتوا، و تعقل، به مانند این است که شما انگشت خود را درون پریز فرو کنید و بعد انتظار داشته باشید که با خلاقیت و الهام گرفتن از شارژر، شارژ شوید.
بگذریم، به طور کل یک چیزی به مسخرگی همین مثال.
تاثیر مطالعه بر ایدههای ذهنی
خوانندهی عاقل و مشتاق بودن همانند داشتن بهترین ایدهی ذهنی در جهان است. شما زمانی که یک ایدهی به قول رپر ها “ناب” در ذهن خودتان دارید نمیتوانید ذرهای از فکر کردن به آن دست بکشید. این فکر هیجان انگیز دائما مشغول سکس با ذره ذرهی نورون های مغز شماست. حالا شما تصور کنید که چند ده ایده از بهترین ایدههای جهان را در ذهن دارید! خدای من، حتی تصورش هم جذابیت ویژهای دارد که حسابش از بقیه جداست. این ایدهها به شکل مستمر درحال سرریز شدناند. دائما با یکدیگر رابطه جنسی دارند و تولید مثل میکنند، دو ایدهی شاخص همدیگر را پیدا میکنند و سپس افکار جدیدی به ذهن شما میدهند که نمیتوانید از تجربه یا به کار بردن آنها جلوگیری کنید.
مدام محتوای کتاب ها با افکار شما مخلوط و ایدههای جدیدی را خلق میکنند. اینها ناشی از بودن در معرض حجم بالایی از ایده های با کیفیت است.
بیش از این سرتان را درد نیاورم و دهانتان را آب نیاندازم، به شکل کلی بر این باورم که اگر حداقل یک کتاب خوب در برههای دو-سه ماهه نمیخوانید شما در حالت Save battery بوده و با لذت تمام قادر نخواهید بود از تمام انرژی تان استفاده کنید. اگر واقعا بدنبال فکر کردن هستید و کتاب نمیخوانید اسلحه جنگی شما تفنگ پینتبال است.
اگر سعی میکنید خلاق باشید، موفقیت داشته باشید و برای پیش رفتن تلاش میکنید، اما کتاب هایی که در طول یک سال میخوانید از انگشت های یک دست کمتر است، شما درحال استفاده از 15درصد پتانسیل خود هستید.
و صحبت کردن با متخصصانی که اطلاعات خودشان را به روز نکرده و اینگونه مشغول ادامهی مسیر هستند، وقتی راه حل را میدانید، واقعا خسته کننده است.
- اگر شما کتاب نمیخوانید، مطلقا متهم به هیچ چیز نیستید. این تنها نظر فردی من بود، که میتواند در بسیاری از موارد هم با واقعیات صدق نکند.
- یا حتی ممکن است فقط عشقتان نکشد کتاب بخوانید. آنوقت هم خوب به ما و دیگران چه :؟)