جناب وی جناب وی
  • صفحه اصلی
  • آداب زیستن
    • آداب زیست ایرانی
    • آداب محیط کار
    • آداب معاشرت
    • آداب گفتگو
    • آداب رابطه
  • آداب رویش
    • رشد فردی
    • رشد جمعی
  • بینش سیاسی
    • سیاست خارجی
    • سیاست داخلی
  • مکتوبات
  • سایر محتوا
    • معضلات فکری
توییتر
اینستاگرام
تلگرام
جناب وی جناب وی
  • صفحه اصلی
  • آداب زیستن
    • آداب زیست ایرانی
    • آداب محیط کار
    • آداب معاشرت
    • آداب گفتگو
    • آداب رابطه
  • آداب رویش
    • رشد فردی
    • رشد جمعی
  • بینش سیاسی
    • سیاست خارجی
    • سیاست داخلی
  • مکتوبات
  • سایر محتوا
    • معضلات فکری
  • مکتوبات

یادداشت هایی فاقد مضمون (پنج)

  • 25 دی 1400
  • 4 minute read

مجموعه نوشته‌هایی که هیچ هدفی را دنبال نکرده و درباره چیزی نیستند. تنها تمریناتی‌اند برای نوشتن، با الهام از آنچه که خوانده‌ام.

یادداشت هایی فاقد مضمون (پنج)

یادداشت‌هایی فاقد مضمون

آفتاب خود را از نیمه ‌آسمان گذرانده و در پشت ابر‌ها به سمت غروب می‌خزید، سرما و سوز نسیم با ملایلمت به پوست صورتم که هنوز حرارت داخل ماشین را با خود داشت برخورد می‌کرد، اجسام و اشیا، همگی به واسطه خیسی حاصل از نم باران چند درجه تیره و پررنگ‌تر به نظر می‌رسیدند و آسفالت به خوبی شسته شده بود، آنقدر که می‌شد تکه‌های ناهمگن درون آن را تمیز داد.

برای اینکه نتوانسته بودم در نزدیکی جایی که می‌خواستم پارک کنم، ذره‌ای حرص خوردم و آهسته مسیری که برای پارک ماشین آمده بودم را شروع به برگشتن کردم.

سمت چپم، در امتداد خیابان، از ابتدا، تا انتها و حتی بیشتر، دو ردیف جدول کشیده شده و در میان آنها جریان آبی آرام در حرکت بود و با خود، شاخ و برگ و زباله‌هایی که اغلب پوسته پلاستیکی خوراکی‌ها بودند، حمل می‌کرد. به فاصله هر چند متر، زباله‌ها به درختان میان جوی آب برخورده، تغییر میسیر می‌دادند و یا پشت تلی از شاخه‌ها که مانع حقیر اما نه‌چندان آسانی برای عبور محسوب می‌شدند، گرفتار شده و از ادامه مسیر باز می‌ماندند. آنگاه این امر سبب می‌شد آب به صافی و زلالی تمام، تمیز و عاری از هرگونه‌ آلودگی عیش کند، که البته این دلخوشی سستی بود چراکه در چند قدم جلوتر، بطری پلاستیکی، پوست یک کیک، یا تکه‌ای کارتن خیس‌خورده، درمیان اب پیچ وتاب خورده و منظر آب را با دغدغه‌های محیط زیستی پیوند می‌داد. سپس آب به یک سوراخ در زیر پلی که خیابان را به پیاده‌راه وصل می‌کرد می‌ریخت و از نظر ناپدید می‌شد.

در پیاده رو قدم گذاشتم. در گام‌های اول، سنگ‌فرش‌های کف آن را که در عین استحکام نرمی‌ای متفاوت و غیرقابل توصیف به پا منتقل می‌کردند را تحسین کرده و اینطور اندیشیدم که تمایز سنگ‌فرش‌های مقابل فروشگاه با بقیه پیاده‌رو به این دلیل است که مشتریان از روی این تکه سنگ فرش رد شده، خوششان بیاید و به رضایتشان از خرید افزوده شود. و بعد در نفی آنچه اندیشیده بودم، اینطور استدلال کردم که این روزها دیگر چه کسی به این دقت می‌کند که پا برروی چه می‌گذارد؟ کف پوشی از ابر، یا خار، برای کسی که گوشت را فلان‌قدر تومان می‌خرد، چه فرقی می‌کند؟

از در وارد شدم، برروی میز سمت راست ورودی، جعبه‌هایی برای برداشتن ماسک تعبیه شده و جوانی‌نیز ایستاده بود تا درصورت تمایل افراد تب‌سنج را برروی پیشانی‌شان قرار داده و دمای بدنشان را به آنها بگوید و سپس فضای فروشگاه بود که از سمت راست گوشت و محصولات پروتئینی، در وسط خشکبار و میوه‌جات و سمت‌چپ محصولات سوپرمارکتی قرار داشتند.

مثل همیشه هربار که در فروشگاه‌های زنجیره‌ای حضور پیدا می‌کردم به سرزنش خود پرداختم که باید خریدهایم را از فروشگاه‌های کوچک انجام دهم تا سود همه چیز به جیب صاحبان پولدار جاهایی مثل اینجا نرود، اما گرمای هوای داخل، در دسترس بودن همه چیز و میزان تخفیف‌ها، مهر حق‌السکوتی‌ بود ناشیانه و منفعت طلبانه، بر تمام ناله‌های خفیف وجدانم. پس سبد خریدی برداشته و تصمیم گرفتم اعتراضی نکنم.

یکی از چرخ های جلویی سبد خرید به سبب سنگینی یا ضربه، کمی کج شده و این باعث می‌شد در حرکت به سمت راست گرایش داشته و پیش بردن آن، نرمی و ملایمت همیشه را نداشته باشد. از کنار خانم‌هایی که با دقت مشغول وارسی محصولات بودند گذشتم، دست کشیدن روی خنکای در یخچال‌ها حس خوبی می‌داد، بر پوست پشت دست، بیشتر.

مقابل یخچال لبنیات متوقف شدم و شروع به بررسی محصولات کردم. شیرهای خوب‌تر و تازه تر، مهلت مصرف کمتری داشتند و آنها که در پاکت بودند و مواد نگهدارنده‌ درشان استفاده شده بود آزادی عمل بیشتری را به مصرف کننده می‌دادند که بتواند چندین ماه نیز آنها را در یخچال نگه ‌دارد. برای یک هفته پیش رو دو بطری از آنها که تازه بودند و برای باقی ماه، چند پاکت به همراه سه ماست یونانی برداشتم.

جلوتر، برروی آبمیوه‌ها تخفیف خوبی گذاشته‌ بودند که شرح آن بدین صورت بود؛ بسته‌های 4عددی و 2عددی دارای 20درصد تخفیف و هر یک پاکت هم به‌جای 38، 30هزار تومان. که پس از محاسبه دریافتم تخفیف خرید یک عدد آبمیوه‌هم می‌شود همان 20درصد. و این حواس‌پرتی یا شیطنت، برای فروش بیشتر عاملی شد تا از هوش معماران فروش آنجا ناامید شده و خوشحال باشم که حواسم جمع بوده.

قفسه‌های فروشگاه متنوع بود. تعدد گزینه‌های انتخاب که سبب شلوغی ذهن می‌شد، آزارم می‌داد و از طرفی بسته‌های رنگارنگ چیزها به نحوی وسوسه‌ برانگیز قدرت اختیار و کنترل آدمی را به سخره گرفته و انسان را وادار به خرید بیشتر می‌کرد. خرید بیشتر چیزهایی که هیچ نیازی به آنها نداری و حتی یک بار هم برای تهیه‌شان به فروشگاهی سر نزدی یا به گونه‌ای که بعید می‌دانی اسم‌شان جایی به گوشت خورده باشد آنها را تلفظ می‌کنی.

 تابلو‌هایی منظم در چند ردیف، که از سقف آویزان شده بودند نیز برای جنگ با قدرت اختیار مراجعه کنندگان، به تبلیغات محصولاتی متعدد می‌پرداختند. تصویر زنی با شال فیروزه‌ای و صورتی شاد که در دست یک بسته بیسکوئیت دارد. دختر بچه‌ای با موهای زیبا و لباسی قرمز رنگ که دستان خود را زیر چانه قرار داده و مشغول تماشای ژله‌ی “شیبابا”یی است که درون ظرف ریخته شده. خانواده‌ خوشحالی که برای نهار تن ماهی دارند. و در انتهای ردیف نیز تصویری کلوزآپ از یک بشقاب ماکارانی پر از مخلفاتی که با سس هوس‌انگیز تر شده.

به سبد خود مایع ضرف‌شویی اضافه می‌کنم، چند بسته شکلات برمی‌دارم. چند بسته چیپس فلفلی، ماست موسیر، و تا انتهای لیست، هرآنچه که باید را جمع می‌کنم.

کنترل انحراف چرخ سبد سخت‌تر شده برای حرکت زور بیشتری نسبت به آغاز کار طلب کرده و به آرامی تمام پیش می‌رود. در میان راه، آن را با سبد دیگر کسانی که از کنارم عبور می‌کنند مقایسه می‌کنم و به نحوه تسلط آسان و بی‌اختیارشان بر آن غبطه ریزی می‌خورم.

صندوق‌دار شماره5 با اشاره به بسته‌های شیر می‌گوید که علاقه زیادی به لبنیات دارم، با سر تایید کرده و پاسخ می‌دهم “دکتر گفته تا پایان دوسالگی باید شیر بخورم”. سپس هر دو می‌خندیم.
. از او می‌پرسم که می‌توانم سبد را تا کنار ماشین ببرم؟ عذرخواهی کرده و با اشاره به جوانکی در آن سو می‌گوید که او می‌تواند کمکم کند. در ذهنم طول مسیر را مرور کرده، با تقسیم پلاستیک‌ها، وزن دو دستم را نزدیک به متعادل کرده و از فروشگاه خارج می‌شوم.
نرمی سنگ‌فرش‌ها دیگر احساس نمی‌شود.

0
Total
0
Shares
0
0
0
تگ‌ها
  • روزمره نویسی
  • یادداشت
Previous Article
  • مکتوبات

یادداشت هایی فاقد مضمون (چهار)

  • 20 دی 1400
خواندن
Next Article
  • مکتوبات

جاده

  • 21 بهمن 1400
خواندن
ممکن است بپسندید
خواندن
  • 5 min
  • مکتوبات

خاله جان

خواندن
  • 3 min
  • مکتوبات

تفکر مستقل

خواندن
  • 4 min
  • مکتوبات

سومین هفته شهریور

ملکه الیزابت دوم
خواندن
  • 3 min
  • بینش سیاسی
  • سیاست خارجی
  • مکتوبات

یک رسم کلاسیک

خواندن
  • 3 min
  • مکتوبات

گله گوسفندان

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

عضویت در خبرنامه

©️ مستر وی دات‌کام
  • درباره وی
  • ارتباط با وی
  • چهارچوب حفظ حریم خصوصی
  • چهارچوب فعالیت‌ها
برای مقاصد غیرتجاری، کپی بدون ذکر منبع هم مجاز است.

Input your search keywords and press Enter.