جانم براتان بگوید که؛ مقام سلطنت در انگلیس کاملا نمادین بوده و فاقد هرگونه اختیار در امور سیاسی کشور است*. مثلا ملکه یا پادشاه، اختیار نوشتن سخنرانیهای رسمی خود را نداشته و همچنین نمیتوانند بدون اجازه نخستوزیر انگلیس، با هیچ کدام از مقامات رسمی دنیا ملاقات داشته باشند. و حتی حق شاهدت دادن هم ندارد.
پس سلطنت به چه درد میخورد؟
نخست اینکه؛ سلطنت سنتی دیرینه است. یک رسم کلاسیک که مردم انگلستان دوست دارند از آن بهره ببرند. درست مثل زمانی که در مناسبتهای مذهبی مردم ما از سیدها یک پول نو هدیه میگیرند. یک پانصد تومانی، یک هزار تومانی، ارزش خاصی ندارد، اما جذابیت دارد و بههرحال یک سنت برجای مانده از قدیم است. برای آنها هم همینطور.
این سنت دیرینه از لحاظ روانی به مردم کمک میکند تا خود را دارای هویت و تمدن بدانند. چنین مقامی به پایداری غرور ملی مردم کمک کرده و از آن بعنوان یک امر نمادین در حفظ ثبات سیاسی جامعه یاد میشود. آنها به این جهت به سلطنت نیاز دارند که تمام مردم جامعه بتوانند به او بعنوان بخشی از تاریخ خود تکیه کنند. چه بسا که در همین راستا، پادشاه/ملکه حق رای هم ندارد، تا مردم او را متعلق به حزب خاصی از جامعه قلمداد نکنند.
و دومین فایدهی آن؛ آداب و سنتهایی، که در بالا به آنها اشاره کردیم، برای گردشگران جالب است و کمک زیادی به صنعت گردشگری این کشور میکند. فلذا آنها از راه سلطنت میتوانند کسب درآمد هم کنند. برای مثال در روزهایی مثل سالروز به سلطنت رسیدن ملکه، یا دیگر جشنهای ملی که ریخت و پاشها فراوان است.
درباره ملکه الیزابت دوم باید گفت که تاریخ سیاسی جهان چنین سلطنت طولانیای را تا به حال تجربه نکرده بود. ولی نباید شک داشت که این دوران طولانی، به جز عمر 96ساله ملکه، میدیون بیاختیاری محض سلطنت در ساختار سیاسی انگلستان هم بود. وگرنه زود تر از اینها برچیده میشد.
ملکه الیزابت دوم در طول تمام دوران سلطنت شاهد کم شدن قدرت امپراطوریای بود که به او ارث رسیده بود. او بعنوان ملکه فقط امور را مشاهده میکرد و به نخستوزیران مشاورهای هم میداد. انتخاب دیگری نداشت، چرا که شرایط و مناسبات جهان متفاوت شده و ما به نسبت صدههای پیش در دنیای دیگری به سر میبریم. حتی انگلستان نیز، دیگر آن کشور حرامزاده، قدرتمند و استعمارگر قرن نوزدهم و بیستم نیست. نمیتواند هم باشد.
و درباره آنچه که بعنوان ظلم و سابقه استعماری انگلستان میشناسیم باید گفت که اساسا اغلب این ظلمها و استعمارها به دوران ملکه الیزابت دوم چندان مربوط نمیشوند. ولی خشم و درد بهجای مانده از تداوم استعمارهای انگلیس در قرن نوزده و بیست، هنوز هم بر جان ملتهای مختلف جاریست و نمیتوان آن را نادیده گرفت.
حتی متاسفانه ایران ما و اجدادمان، ظلمهای بسیاری را در دوران امپراطوری انگلستان تحمل کردند، ظلمهایی که هنوز اثر آنها قابل لمس است و تا نسلها بعد احساس خواهند شد. گمان میکنم حالا که ملکه مرده، دیدار دردناکی با آنها که در حکومت آغشته به ظلماش جان دادهاند، قربانی تجاوز شدهاند و ستم دیدهاند، خواهد داشت. با این همه اما، ما در سرزمینی که تحت استعمار او و همچو اویی بوده و درحالی که جز ظلم، آثاری از حضورشان به چشم نمیآید، باید بنشینیم و چشم بدوزیم به تسلیتهای مرگش در صفحات مجازی.
*متاسفانه در کشور ما، درک درستی از حقایق بالا وجود ندارد و اعتراضها به اختیارات بیاندازه نهاد “رهبری”، با تشبیه کردن آن به “سلطنت” در انگلستان پاسخ داده میشوند. که این پاسخها یا از روی نادانیست، یا سواستفادهای هستند از نادانی مخاطب.
تا بعدترها
با احترام، جناب وی.