جناب وی جناب وی
  • صفحه اصلی
  • آداب زیستن
    • آداب زیست ایرانی
    • آداب محیط کار
    • آداب معاشرت
    • آداب گفتگو
    • آداب رابطه
  • آداب رویش
    • رشد فردی
    • رشد جمعی
  • بینش سیاسی
    • سیاست خارجی
    • سیاست داخلی
  • مکتوبات
  • سایر محتوا
    • معضلات فکری
توییتر
اینستاگرام
تلگرام
جناب وی جناب وی
  • صفحه اصلی
  • آداب زیستن
    • آداب زیست ایرانی
    • آداب محیط کار
    • آداب معاشرت
    • آداب گفتگو
    • آداب رابطه
  • آداب رویش
    • رشد فردی
    • رشد جمعی
  • بینش سیاسی
    • سیاست خارجی
    • سیاست داخلی
  • مکتوبات
  • سایر محتوا
    • معضلات فکری
  • مکتوبات

جاده

  • 21 بهمن 1400
  • 3 minute read
جاده

آفتاب گرمای خود را از دست داده بود و آرام آرام پرتو‌های درخشان و پررنگ خود را به نارنجی ملایمی که چشم و روح را نوازش می‌کرد، بدل می‌ساخت. غروب واسطه‌ای شده بود تا سرعت جابه‌جایی افتاب بیشتر به چشم بیاید. در دور دست، ابرها به یکدیگر فرو رفته و درهم آمیخته می‌شدند. لایه نازکی از تیرگی برروی تمامی اشیا عالم گشیده شده بود و هرلحظه که زمان پیش می‌رفت، قدرت تشخیص اشکال کمتر می‌شد. تیر برق ها یکی پس از دیگری با سرعت هرچه تمام فتح می‌شدند. ماشین‌ها عقب می‌افتادند، به سوی محلی که تنها جاده‌اش پیدا بود مسیر عوض می‌کردند و آنها که گران‌قیمت تر بودند، به نرمی تمام جلو می‌افتادند.
30 دقیقه پس از حرکت، سیاهی قدرت دید را محدود ساخته بود و دیگر قادر نبودم بدون کمک گرفتن از چراغ‌ها، به مسیر ادامه دهم. با فرا رسیدن تاریکی تمامی اجسام ساکن در دشت های اطراف، رنگ باخته و به لکه‌هایی از تیرگی بدل شده بودند. شب، چشم‌انداز وسیع و بی‌نهایت جاده که تا به ناکجا ادامه می‌یافت را از بین برده بود و تفاوت رنگ و مدل خودروها را، به استثنای شکل چراغ، بی‌ثمر می‌ساخت. و تنها همین نور بود که به هویت و موجودیت خودرو‌ها رسمیت می‌بخشید.
سرعت خودرو سبب شده بود خط های مقطع نقش بسته برروی آسفالت یک دست به نظر بیاییند، نوشته‌های براق تابلو‌های سبزرنگ راهنمایی، فاصله‌ها را گوشزد میکردند و به فاصله هر چند کیلومتر تابلو‌های بزرگ تبلیغاتی تازه تر می‌شدند.
با پشت انگشتانم آهسته شیشه‌ی کناری را لمس کردم تا میزان خنکای منتقل شده به پوستم دمای بیرون را اعلام کرده باشد. یکنواختی مسیر عاملی‌شده بود برای بها دادن به فکر های گذرا از قبیل اینکه؛ پخش شدن نور در شیشه عینکم نشان از این داشت که می‌بایست تمیز شود، اینکه شلوار جدیدم برای پوشیدن طولانی مدت چقدر معیوب است و یا اینکه مسافت بین تابلو‌های اعلام فواصل، هر کدام ده کیلومتر است.
به این اندیشیدم که چه بسیار شب‌ها و روزها که در جاده نبوده‌ام، اما هیچ چیز از آن لحظات در ذهن ندارم. جز انگاره‌های یک خطی و کوتاهی، حاوی آغاز به حرکت و رسیدن به مقصد. حقا که چقدر خسته کننده.
درحالی که هر سفر تشکیل شده از هزارها هزار تفکر و اندیشه و عمل است، هیچ چیز اعصاب خورد کن تر از این نمی‌تواند باشد که از همه آنها این در ذهن آدمی باقی بماند که ” به فلان جا رفتم “. و این درحالی‌ست که هر لحظه‌ی این روایت چند کلمه‌ای، سرشار از اتفاق بوده.
که مثلا جای‌ات را راحت می‌کنی، گوشه سمت چپ گردنت را می‌خارانی، از شیشه به بیرون نگاهی می‌اندازی، بعد داخل خودرو را ورانداز می‌کنی، موزیکی عوض می‌کنی، توجه‌ات به لک تازه‌ی روی شیشه جلو جلب می‌شود، فکر سرمای مقصد لحظه‌ای نگران‌ات می‌کند، با خود می‌اندیشی که پس از رسیدن مادرت را باخبر کنی، آمپر بنزین را از نظر میگذرانی، و تازه پس از همه اینها یک دقیقه از روایت ” به فلان جا رفتم ” را سپری کرده‌ای.
با ناراحتی، می‌خواستم که اینطور نباشد. این ایده را در ذهنم پروراندم که کاش می‌شد با دقت بیشتری به تمامی لحظات درحال گذر بنگرم، تمامی ذره ذره ثانیه‌های بی‌تکرار مسیر را با حواس تمام سپری‌کنم و با چشمان باز به همگی آنچه‌که می‌بینم توجه کنم، که مبادا احساس دیدن‌شان از ذهنم پاک شود.
اما افسوس که می‌دانستم چه تلاش بی‌ثمر و خامی‌ست این میل به حفاظت از آنچه که از مقابل دیدگانم گذشته.
با ملایمت بیشتری در جایم لمیده، فشار پایم را برروی پدال بیشتر کرده و با دست دیگرم روی دنده ضرب گرفتم.
فرهاد می‌خواند
” شب با تابوت سیاه
نشست توی چشمهاش
خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک …”


جناب وی.

0
Total
0
Shares
0
0
0
تگ‌ها
  • روزمره نویسی
  • یادداشت
Previous Article
  • مکتوبات

یادداشت هایی فاقد مضمون (پنج)

  • 25 دی 1400
خواندن
Next Article
  • مکتوبات

راننده پیر

  • 25 بهمن 1400
خواندن
ممکن است بپسندید
خواندن
  • 5 min
  • مکتوبات

خاله جان

خواندن
  • 3 min
  • مکتوبات

تفکر مستقل

خواندن
  • 4 min
  • مکتوبات

سومین هفته شهریور

ملکه الیزابت دوم
خواندن
  • 3 min
  • بینش سیاسی
  • سیاست خارجی
  • مکتوبات

یک رسم کلاسیک

خواندن
  • 3 min
  • مکتوبات

گله گوسفندان

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

عضویت در خبرنامه

©️ مستر وی دات‌کام
  • درباره وی
  • ارتباط با وی
  • چهارچوب حفظ حریم خصوصی
  • چهارچوب فعالیت‌ها
برای مقاصد غیرتجاری، کپی بدون ذکر منبع هم مجاز است.

Input your search keywords and press Enter.