لی سونگ، نماینده چین در آژانس بینالمللی انرژی اتمی، با صدایی که هم اقتدار دارد و هم بوی عتاب میدهد، اعلام کرد: «ما تأکید میکنیم آمریکا، همان که با دست خودش برجام را به خاک سیاه نشاند، باید آستینها را بالا بزند، گامهای عملی بردارد و به میدان دیپلماسی جهانی برگردد. و با ایران باید سر میز گفتوگو بنشیند.» جملهای که انگار هم واشنگتن را نیش میزند و هم تهران را به گوشه رینگ دعوت میکند.
مساله آنجایی جالب است که ما میدانیم دانلد ترامپ، پیشتر گفته: «من آمادهام با جمهوری اسلامی حرف بزنم!» پس چرا مقام چینی اینقدر جدی و مصمم به آمریکا خیره شده؟ ساده است؛ چون حرفش در اصل خطاب به تهران است در اصل خطاب به پدرخوانده میگوید « آمریکا که آماده است، شما هم تکانی بخورید! » از آن طرف، روسها هم که انگار از تماشای این کشتی دیپلماتیک خسته شدهاند، صاف و پوستکنده میگویند: «اختلاف ایران و آمریکا فقط با مذاکره حل میشود، دیگر بس است این دور باطل.»
این تماشاخانۀ غریب جهان، معمولاً سیاستِ «نه به گفتوگو» را چندان نمیپسندد؛ در طول تاریخ حتی وحشیترین سیاستمداران هم دست کم سیس مذاکره را به خود میگرفتهاند، امروز اما برای جهانیان ریش و پشمی نمانده که اینها چرا حتی میلی به مذاکره هم ندارند؟
در یکسال اخیر خاورمیانه به قدر کافی به فاک رفته و همه از تماشای دوئلهای بیپایان خسته شدهاند، پس ترجیح میدهند بازیگران، تفنگها را زمین بگذارند و پشت میز بنشینند. حتی برای دوئل هم که شده! شاید به همین دلیل بود که دولت ترامپ، با آن اعتمادبهنفس همیشگیاش، دست پیش را گرفت و پیشنهاد مذاکره با جمهوری اسلامی را روی میز گذاشت. هدف؟ نه صلحِ جهانی، بلکه رنگآمیزی ایران بهعنوان طرفِ «لجباز» این کشمکش و هل دادنش به گوشۀ رینگ انزوا. ترفندی زیرکانه، نه؟ رهبر جمهوری اسلامی هم شنبه گذشته، با آن لحنِ سنگین و آشنایش، به همین بازی اشاره کرد؛ اما بهجای اینکه درِ مذاکره را قفل کند، کلید را روی «تسلیم نشدن» چرخاند. انگار گفت: «ما کوتاه نمیآییم، ولی دعوا هم نمیکنیم—هنوز.»
حالا بیایید با خودمان روراست باشیم: نگه داشتن پرچمِ «مذاکره نمیکنیم» در دنیای امروز، مثل نگه داشتن یک قلعه با دیوارهای ترکخورده است—سخت، پرهزینه و گاهی بیفایده. کافیست نگاهی به دوروبرمان بیندازیم؛ از صف نان صبحگاهی در تهران تا بحثهای داغ توی تاکسی، همه جا زمزمۀ «مذاکره یا نابودی» پیچیده. بهزودی، اجماع جهانی شکل میگیرد که ایران و آمریکا باید بنشینند و حرف بزنند. بارها گفتهام و باز میگویم: مذاکره در سیاست، نه عصای موسیست که دریا بشکافد، نه طنابیست که کسی را خفه کند؛ فقط ابزاریست برای خاموش کردن آتش، همین. اما اصل ماجرا چیست؟ چیزی که دو طرف روی میز میگذارند. تا وقتی کلید شروع زده نشود، همهچیز در مه غلیظ ابهام میماند—مثل هوار تهران توی یک روز پاییزی.
حالا، بیایید کمی عمیقتر نگاه کنیم. آنچه ایران از آمریکا میخواهد، هنوز شبیه یک معمای حلنشده است. نظام و دولت جمهوری اسلامی، با آن سکوت مرموزش، نگفتهاند که چه میخواهند تا دست از این دشمنیِ قدیمی بکشند. اگر تحریمها برداشته شود، چه چیزی حاضرند روی میز بگذارند؟ یک لبخند و قولِ شفاهی؟ یا چیزی بیشتر؟ از آن سو، آمریکاییها کمی واضحتر حرف زدهاند—البته نه آنقدر که بتوانیم نقشه را کامل بخوانیم. از حرفهایشان بوی این میآید که میخواهند حمایت ایران از گروههای خاورمیانه قطع شود، موشکها کوتاهتر شوند و چرخۀ غنیسازی اورانیوم به موزۀ تاریخ برود. در عوض؟ وعده دادهاند تحریمها را بردارند و دروازههای تجارت را باز کنند. معاملهای که ترامپ آن را «برد-برد» میداند و فکر میکند جلوی جنگ را میگیرد—جنگی که شاید توی کابوسهایش دیده. اما اینجا، توی کوچهپسکوچههای سیاست ایران، عدهای آن را «خلع سلاح» مینامند و عدهای دیگر، با طعنه، «تسلیمِ مودبانه.»
سلاح، چه موشک باشد چه بمب، فقط یک معنا دارد: بازدارندگی. اگر نتواند جلوی جنگ را بگیرد یا توی جنگ، دست بالا را بدهد، به چه کار میآید؟ مثل ماشینی که بنزین ندارد—فقط قیافهاش قشنگ است. حالا سوال اینجاست: آیا سران جمهوری اسلامی فکر میکنند قدرت تسلیحاتیشان آنقدر هست که کسی جرأت نکند نزدیک شود؟ یا جنگ را محتمل میدانند و خودشان را برندهاش میبینند؟ یا شاید هم میگویند: «اگر ببازیم، حداقل ضربهای میزنیم که یادشان بماند»؟ اینها سوالاتیست که نمیشود با حدس و گمان جواب داد. باید نشست، فکر کرد، خط کشید و حساب کرد. پای ایران در میان است—اینجا جای سادهانگاری نیست.
راستی، فکر میکنید اگر مذاکره شروع شود، اولین چیزی که روی میز میگذاریم چیست؟ چای تلخ یا یک لیست بلندبالا از خواستهها؟ هرچه هست، تا آن روز، رسانهها فقط باد هوا میفروشند و ما هم فقط تماشا میکنیم.