احتمالاً شما هم مثل من به این نتیجه رسیده‌اید که هرچه بیشتر کتاب می‌خوانید، حرف زدن با آدم‌هایی که اهل مطالعه نیستند سخت‌تر می‌شود. انگار با یک گونه‌ی ناشناخته از موجودات روبرو می‌شوید که زبان شما را نمی‌فهمند و با چشم‌های گرد شده به شما نگاه می‌کنند! (البته شاید هم حق دارند و ما زیاد حرف میزنیم)

باب اول؛ اندیشمند ساده‌گو است؟

حالا یک عده‌ای پیدا می‌شوند که می‌گویند “آدم دانا کسی است که بتواند با هر قشری ارتباط برقرار کند” یا “هنر یک عالم این است که پیچیده‌ترین مفاهیم را به زبان ساده برای همه توضیح دهد”. (بله، درست مثل معلم مهربانی که می‌خواهد به بچه‌های دبستانی مفهوم سیاه‌چاله را آموزش بدهد!) اما این حرف‌ها بیشتر به شوخی شبیه است تا واقعیت. این نکته را هم بگوییم که حتی اگر قرار باشد چیزی را با زبان ساده توضیح بدهی، بین اهل فن مثال آوردن و قصه‌بافی برای فهماندن مطلب، کار سطحی و پیش پا افتاده‌ای محسوب می‌شود. (یعنی اگر می‌خواهی حرفت خریدار داشته باشد، باید بتوانی مثل آدم بزرگ‌ها و با استدلال و مدرک حرف بزنی!)

بگذریم… تصور کنید شما ماهی دو تا چهار کتاب خوب می‌خوانید. یعنی سالی بیست و چهار تا چهل کتاب که مغز شما را جلا می‌دهند و دنیای شما را زیر و رو می‌کنند. کتاب‌هایی که به شما یاد می‌دهند چطور به دنیا نگاه کنید، چطور فکر کنید، چطور سوال بپرسید و چطور از زندگی لذت ببرید. کتاب‌هایی که تمام باورهای قبلی‌تان را به چالش می‌کشند و شما را وادار می‌کنند که دوباره و سه‌باره به همه‌چیز فکر کنید. (و البته کتاب‌هایی که به شما می‌گویند چطور مچ آدم‌های مزخرف را بگیرید!)

حالا با این وضعیت، آیا واقعاً می‌توانید با هر کسی در مورد موضوعات جدی و مهم بحث و گفتگو کنید؟ یعنی انتظار دارید کسی که سال‌هاست لب به کتاب نزده، بتواند حرف‌های شما را درک کند و با شما همراه شود؟!

اصلا بیایید یک سوال جدی بپرسیم: آیا واقعاً یک عالم و دانشمند باید بتواند با یک آدم جاهل و بی‌سواد بنشیند و برای او از پیچیدگی‌های دنیا بگوید؟ و آیا معیار دانایی یک فرد، توانایی او در برقراری ارتباط با چنین افرادی است؟ یعنی هر چه طرف کسمشنگ‌تر باشد، عالم ما باید خارق‌العاده‌تر باشد تا بتواند مطلب را به او بفهماند؟ بگذارید قبول نکنم!

نگارنده معتقد است که این معیار نه تنها اشتباه است، بلکه نوعی توهین به شعور و فهم انسان‌های دانا و اندیشمند نیز محسوب می‌شود. چرا که اساساً یک فرد دانا چه نیازی به گفتگو با جاهلان دارد؟ (مگر اینکه بخواهد آن‌ها را هدایت کند که در آن صورت هم باید یک روش مناسب و موثر برای این کار پیدا کند، نه اینکه خودش را به خاطر نفهمی طرف مقابل سرزنش کند!) اگر آن فرد جاهل به دنبال دانایی بود که دیگر جاهل نامیده نمی‌شد! پس بهتر است به جای اینکه خودمان را به خاطر نفهمی دیگران اذیت کنیم، به دنبال ارتقای دانش و بینش خودمان باشیم و با افراد هم‌فکر و هم‌سطح خودمان گفتگو کنیم.

باب دوم؛ مطالعه آزاد

حالا دوباره برگردیم به بحث مطالعه و تاثیرات شگفت‌انگیز آن بر مغز انسان! جالب اینجاست که مطالعه‌ی مستقل و آزاد حتی از آموزش رسمی و آکادمیک هم موثرتر است! (یعنی خودت بری دنبال کتاب و مطالعه، خیلی بهتر از این است که مجبورت کنند یک چیزی را بخوانی!) چرا؟ اولاً به این دلیل که در دانشگاه و مدرسه مجبوری یک سری منابع محدود را مطالعه کنی، ولی وقتی خودت مطالعه می‌کنی می‌توانی هر کتابی که دوست داری را بخوانی و هیچ محدودیتی نداری. (البته به شرطی که کتاب مناسب را پیدا کنی!) ثانیاً بسیاری از دانشجویان عزیز (بیشترشان در واقع!) فقط برای پاس کردن درس و گرفتن مدرک به دانشگاه می‌روند و عملاً چیزی یاد نمی‌گیرند. (یعنی حتی زحمت خواندن همان کتاب‌های درسی را هم به خودشان نمی‌دهند و فقط شب امتحان یک نگاه سرسری به جزوه می‌اندازند!)

وضعیت فارغ‌التحصیلان هم بهتر از این نیست. بسیاری از آن‌ها بعد از گرفتن مدرک، دیگر هیچ وقت به دنبال یادگیری چیز جدیدی نمی‌روند و صرفا به همان دانش اندک خود در دوران دانشجویی بسنده می‌کنند. (نگارنده هنوز در شوک آن مدیر مدرسه‌ای است که برای مثال زدن از وقایع روز، به دهه چهل و پنجاه متوسل می‌شد!) از همه این‌ها گذشته، بسیاری از دوره‌های آموزشی و محیط‌های آکادمیک حتی از نظر محتوایی هم به‌روز نیستند و مطالبی کهنه و منسوخ شده را به دانشجویان ارائه می‌دهند. (همین حالا هم کتاب‌های درسی پر است از تصاویر و مثال‌های قدیمی و نا‌مرتبط با دنیای امروز! مثلاً تصاویر آزمایش در کتاب علوم متعلق به زمانی است که احتمالا کودکان حاضر در آن تصاویر، اکنون خود صاحب نوه و نتیجه هستند! یا در مسائل ریاضی هنوز هم با 1000 تومان می‌توان کلی خرید کرد و پول هم اضافه آورد!)

خلاصه اینکه سیستم آموزشی فعلی با وجود اساتید و مدیران بی‌انگیزه و سیستم ناکارآمد، باعث شده تا بسیاری از دانشجویان بدون اینکه واقعاً چیزی یاد بگیرند، فقط برای گرفتن مدرک درس بخوانند و بعد از فارغ‌التحصیلی هم همه‌چیز را به دست فراموشی بسپارند. (البته در این میان روش‌های متقلبانه‌ای هم وجود دارد که می‌توان بدون خواندن حتی یک کلمه، درس‌ها را پاس کرد! مثلاً یکی از دانشجویان دانشگاه پیام نور ادعا می‌کرد که اگر به صورت تصادفی یکی از گزینه‌ها را در تمام سوالات انتخاب کند، احتمال قبولی‌اش بسیار بالاست! یا اینکه در هر دانشکده‌ای اساتیدی هستند که با انتخاب یک گزینه‌ی خاص برای همه‌ی سوالات می‌توان نمره‌ی قبولی را کسب کرد! و جالب اینجاست که این روش‌ها سال‌هاست که بین دانشجویان دست به دست می‌شود و هیچ تغییری هم نمی‌کند!)

حالا با این تفاسیر، مشخص می‌شود کسی که مشتاقانه مطالعه می‌کند چگونه می‌تواند در زمینه‌ی علمی از کسی که همان علم را در محیط آکادمیک آموخته است پیشی بگیرد. (البته به شرطی که مطالعه هدفمند و آگاهانه باشد!)

وقتی شما اهل مطالعه باشید و با کسی صحبت کنید که سال‌هاست هیچ کتاب غیر داستانی ارزشمندی را مطالعه نکرده است، مثل این می‌ماند که یکی از آینده آمده باشد و دیگری تازه از فریزر بیرون آورده شده باشد! (یعنی یکی در سال 1403 زندگی می‌کند و دیگری در پیکان 57 با درهای قفل گیر کرده!) این افراد معمولاً در مورد موضوعاتی صحبت می‌کنند که مشخص است مربوط به کتاب‌های درسی دوران مدرسه‌شان است یا نظریه‌های علمی‌ای را مطرح می‌کنند که سال‌هاست منسوخ شده‌اند. (و جالب اینجاست که با اعتماد به نفس کامل در مورد آن‌ها صحبت می‌کنند و اصلاً هم کوتاه نمی‌آیند!)

درست مثل اینکه شما یک تحلیلگر کارکشته‌ی سازمان سیا باشید که روی یک پرونده‌ی مهم و محرمانه کار می‌کنید و ناگهان در خیابان حرف‌های یک فرد عادی را می‌شنوید که دارد بدون داشتن هیچ اطلاعات معتبری در مورد آن پرونده نظر می‌دهد و تحلیل ارائه می‌کند. یا یک مهندس ناسا را تصور کنید که دارد به صحبت‌های یک فرد بی‌سواد در مورد سیاه‌چاله‌ها و سفر در زمان گوش می‌دهد که چمیدانم مثلا خورشید پشتش به ماست!

خلاصه اینکه گفتگو با این افراد می‌تواند بسیار خسته‌کننده و ناامید کننده باشد. نه به خاطر اینکه شما خودتان را خیلی باهوش و خفن می‌دانید، بلکه به این خاطر که می‌بینید طرف مقابل هیچ تلاشی برای به روز رسانی اطلاعات خود نمی‌کند و در جهل و بی‌خبری خودش غرق شده است.

مشکل دیگر این است که اطلاعات این افراد معمولاً ساختار مشخصی ندارد و پر از اطلاعات پراکنده و بی‌ربط است که حتی با یک جستجوی ساده در اینترنت هم می‌توان به آن‌ها دست پیدا کرد. (یعنی کافی است فقط یک ذره زحمت به خودت بدهی و بخواهی در مورد موضوعی بیشتر بدانی!)

بنابراین، اگر شما یک کتاب‌خوان قهار هستید و با شور و اشتیاق از آثار آلن دوباتن حرف می‌زنید، یا از آخرین شاهکار ادبی معرفی شده توسط علی بندری در پادکست بی‌پلاس سخن می‌گویید، به احتمال زیاد مخاطب شما تنها کسری از منظورتان را درک خواهد کرد. چرا که آخرین مطالعه‌ی جدی او به دوران پرزیدنت احمدی‌نژاد و شاید هم خواندن “4 اثر فلورانس” برمی‌گردد! (تازه اگر همان موقع هم خوانده باشد و برای خالی نبودن عریضه چیزی نگفته باشد!) و فرقی هم نمی‌کند که موضوع صحبت در چه حوزه‌ای باشد. اگر بگویید که چین در حال فروپاشی است، با اطمینان به شما خواهد گفت که این از تاثیرات سیاست‌های پوتین است! (و شما می‌مانید که پوتین و چینکه دوست هستند!) یا حتی اگر در ناسا مشغول به کار باشید و ماهواره هوا کنید، در زیر پست‌های اینستاگرام‌تان خواهند نوشت: “برای همین عکس‌ها این همه سر و صدا راه انداخته‌اید؟ این‌ها را که از اینترنت هم می‌شد دانلود کرد!” (و شما می‌مانید که به این همه هوش و ذکاوت چه پاسخی بدهید!)

شگفت‌انگیز است! در برابر این تحلیل‌های “عمیق” و “کارشناسانه” (بخوانید مزخرفات!)، عملاً هیچ پاسخ دندان‌شکنی نمی‌توان داد. شما فقط باید اجازه دهید که فرد در دنیای پر از توهم خودش غرق شود و به سریال کمدی ادامه‌داری که در ذهنش در حال پخش است بازگردد.

پرده سوم؛ چرا باید خواند؟

اما صبر کنید! قرار نیست در این نقطه متوقف شویم و تسلیم این جریان ناامید کننده شویم. دقت کنید! در اینجا به شما نمی‌گویم که کتاب‌خوان‌ها چقدر خوب و عالی هستند و بقیه مردم بد و نفهم. اتفاقا حرف اصلی من این است که “کتاب چقدر می‌تواند خوب باشد که ما را از این شرایط نجات دهد”. من کاری به این ندارم که کتاب‌خوان‌ها چقدر باحال و خوب هستند و از این حرف‌ها. (هر چند که خودمان می‌دانیم کتاب‌خوان‌ها یک سر و گردن از بقیه بالاترند!) چرا که صرف کتاب خواندن آدم را از حماقت نجات نمی‌دهد و شما حتماً باید یک سری پیش‌نیاز را هم داشته باشید. وگرنه می‌شوید مثل این همه آدم کتاب به دست که از کتاب خواندن فقط ژست گرفتن و عکس گذاشتن در اینستاگرام را یاد گرفته‌اند! (و احتمالاً حتی نمی‌دانند کتابی که در دستشان است در مورد چیست!) کتاب خواندن بدون داشتن پیش‌زمینه‌های لازم برای درک محتوا و بدون تفکر و تعقل، مانند این است که انگشت خود را درون پریز برق فرو کنید و بعد انتظار داشته باشید که با الهام گرفتن از شارژر، شارژ شوید! (آخر و عاقبت هر دو یکی است: پاره می‌شوید، پاره!)

خلاصه بگویم، خواننده‌ی عاقل و مشتاق بودن همانند داشتن بهترین ایده‌های ذهنی در جهان است. شما زمانی که یک ایده‌ی به قول رپرها “ناب” در ذهن خود دارید نمی‌توانید لحظه‌ای از فکر کردن به آن دست بکشید. این فکر هیجان‌انگیز دائماً در حال س ک س با تک تک سلول‌های مغز شماست و اجازه‌ی استراحت به شما نمی‌دهد! (البته از نوع سالم و مفیدش که به رشد و شکوفایی شما کمک می‌کند!)

حالا تصور کنید که چند ده ایده از بهترین ایده‌های جهان را در ذهن داشته باشید! خدای من، حتی تصورش هم لذت‌بخش و هیجان‌انگیز است. این ایده‌ها به شکل مستمر در حال جوش و خروش هستند و با یکدیگر ترکیب می‌شوند و افکار جدیدی را در ذهن شما خلق می‌کنند که نمی‌توانید در برابر تجربه کردن و به کار بستن آن‌ها مقاومت کنید. (مثل یک آتشفشان فوران می‌کنند و شما را به پیش می‌رانند!)

مدام محتوای کتاب‌ها با افکار شما در هم می‌آمیزد و ایده‌های بکر و نو خلق می‌شود. این‌ها همه ناشی از قرار گرفتن در معرض حجم بالایی از ایده‌های با کیفیت و دست اول است.و به جای اینکه وقت‌تان را با چرندیات و مزخرفات پر کنید، مغزتان را با چیزهای ارزشمند و ناب تغذیه می‌کنید!

باب چهارم؛ چقدر بخوانیم؟

زیاد صحبت را طولانی نمی‌کنم و بیش از این ذهن شما را درگیر نمی‌کنم. (و البته بیش از این هم آب در دهانتان راه نمی‌اندازم!) به طور کلی معتقدم که اگر حداقل یک کتاب خوب در طول دو سه ماه نمی‌خوانید، شما در حالت ذخیره‌ی باتری (Save Battery) به سر می‌برید و متاسفانه قادر نخواهید بود از تمام توان و انرژی خود به طور کامل بهره‌مند شوید. (یعنی مثل یک گوشی موبایل هستید که شارژ ندارد و هر لحظه ممکن است خاموش شود!) اگر واقعاً به دنبال تفکر و اندیشیدن هستید و کتاب نمی‌خوانید، سلاح جنگی شما یک تفنگ پینت‌بال است در برابر تانک! (یعنی عملاً هیچ شانسی برای پیروزی ندارید!) اگر سعی می‌کنید خلاق باشید، موفقیت را تجربه کنید و برای پیشرفت تلاش می‌کنید، اما در طول سال کمتر از تعداد انگشتان یک دست کتاب می‌خوانید، شما تنها از 15 درصد ظرفیت و توان واقعی خود بهره می‌برید. یعنی 85 درصد استعداد و توانایی‌تان هدر می‌رود و شما فقط با 15 درصد توان خود زندگی می‌کنید!

و صحبت کردن با متخصصانی که اطلاعات خود را به روز نکرده‌اند و به این شکل به مسیر خود ادامه می‌دهند، وقتی راه حل را می‌دانید، واقعاً ملال‌آور و خسته‌کننده است. مثل این می‌ماند که بخواهی با یک کامپیوتر عصر حجر کار کنی و انتظار داشته باشی که آخرین بازی‌های روز دنیا را برای تو اجرا کند!


در پایان لازم به ذکر است که اگر شما کتاب نمی‌خوانید، قرار نیست متهم به هیچ چیزی بشوید و هیچ کس شما را مجبور به این کار نمی‌کند. این تنها نظر شخصی جناب وی بود که می‌تواند در بسیاری از موارد با واقعیت همخوانی نداشته باشد. چه‌بسا که در برهه‌ی فعلی زندگی ما، به خاطر تلاش بی‌وقفه‌ برای گذران زندگی و فقدان آرامش روان برای مطالعه، کتاب خواندن تبدیل به یک سرگرمی لوکس شده باشد که همگان به آن دسترسی ندارند و از پس هزینه‌های آن بر نمی‌آیند.

یا حتی ممکن است شما هیچ علاقه‌ای به کتاب خواندن نداشته باشید. در این صورت هم هیچ ایرادی ندارد و به قول معروف: “به ما چه؟!”

تابعدترها؛
بااحترام، جناب وی.

Shares:

Related Posts

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *